بالا تر از سیاهی رنگی هست!

ساخت وبلاگ
"هیس" "آروم تر" سال ها بود که خودش را به مُردن زده بود... صدای نفس هاشو پوشاند تا مبادا بویِ زندگی اش پخش شود... بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57

بینِ رگ های متصل.... یک عالمه تار و پود الکی... بینِ یک تَنِ مُرده! میانِ خون هایی که در جریان بود... نشسته ، بی صدا زار می زد... +کجا بود؟ بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57


به عروسک‌ِ درون دستهایش‌ نگاه کرد

عروسکِ پنبه ای که بدونِ پنبه های درونش وجود نداشت....

به دست هایش‌نگاه کرد....

شاید خودش هم عروسکِ پُر از خیالی بود در دستانِ کسی دیگر


بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57


صدای گریه می آمد‌‌‌....

از همه فاصله گرفت...

به سه کنجِ همیشگی اش پناه برد....

سرش را خم کرد‌...

گوش هایش را پوشاند...

و با صدای پیچیده شده هم نوا شد....


بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57

بهش زل زد... کوبیده شده بود وسطِ راهرو... وسوسه انگیز بود... برای بیخیال شدن... برای جا زدن که نه...برای آروم شدن... به آرامش رسیدن... ..... هرچی بیشتر بهش خیره میشد... در حینِ وسوسه شدن بیشتر میترسید... ... ترسیده بود.... آری .. او همیشه یک بزدل بود بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57

یه شکاف بزرگ لبریز از خلاء وسطِ بدنش جا خوش کرده بود... نه شجاعتِ بزرگتر شدن داشت  نه توانِ‌ کوچیک تر شدن... چند بار دوخته بودش... با همین دستای لرزون از افکارش ولی... هر سری دهن‌باز میکرد... بیشتر از اونی‌ بود که بشه قایمش کرد  باید آروم آروم نوایِ بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57


بینِ صداهایِ خنده

یه نفر ترسیده بود....

آیینه رو نگاه کرد...

لباش یه منحنی رو به بالا بود...

چشماش...

همونجا نشسته بود...

گوشه ی چشماش کز کرده بود و ترسیده لب زد :

"نکنه زیادی خوشحال بودیم؟"

 


بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57

قلموش با ظرافت خط می کشید... و کاغذش می سوخت.... یه لایه و ترق ترقِ سوختنِ کاغذ یه لایه ی دیگه  و یکی دیگه! .... پُشتِ لایه های متورم شده ی کاغذ احساساتِ خفه شده اش جمع شده بودند... آروم بهشون زل زد... .... کی‌ میگفت او دیگر تمرینِ نقاشی نمی کرد؟  بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57

چی میشد اونقدر جرات داشت که جایِ خط خطیه دفتر، دفترو پاره میکرد؟ اونوقت دیگهاحساسی نبود... فکر و خیالی نبود... احساس مسئولیتی نبود... فشاری نبود... اونوقت دیگه هیچی نبود.... ففط آزادی و رهایی بود...   It must be nice to disappear+  To have a vanishin بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57

با ترس دونه دونه آجرارو برداشت نور چشماشو اذیت میکرد  ولی بی اهمیت خودشو به دست رقص باد بیرون داد! همسفر طوفان شد به اوج رفت! به شاخه درخت ها کشیده شد  دردش میومد! اذیت میشد! نگرانِ پناهنگاهش شده بود پناهگاهی که فرسنگ‌ها ازش دور شده بود انگشت های مرد بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:57